noor ostad
besmelah
کاربرمهمان خوش آمدید عضویت
English

انسان ملکوتی بارقه‌ای است در گرداب ظلمات

«بسمه‌تعالی»

انسان ملکوتی

انسان مرکب از دو بُعد ملکوتی (معنوی) و ناسوتی (حیوانی) است؛ چنانچه برخی از فلاسفه در تعریف «انسان» نیز به همین نکته اشاره کرده‏اند: «و مما یجب أن یعلم أن الإنسان هاهنا مجموع النفس‌ و البدن»؛ انسان مجموع «نفس» و «بدن» است. «فالتعریف التام له هو الحیوان الناطق لا الحیوان فقط و لا الناطق فقط» و برخی دیگر انسان را حیوان ناطق دانند. درواقع، اگر ما به این‏سوی و آن‏سوی خود بنگریم، هیئاتی را تحت عنوان آدم می‏بینیم همان‏که حضرت صدرایی نام آن را «بشر طبیعی» گذاشته است؛ یعنی آن‏که چشم او دنیای او، پای او دنیای او، فکر او دنیای او و میل او دنیای اوست. آن‏که چهره‌اش با رخ ‏به ‏رخ شدن دنیا سرخ و زرد می‌شود و رگ‌های گردنش از شدت توجه به آن متورم می‏ شود؛ این همان بعد ناسوتی و حیوانی انسان است و چه زیبا دیوجانس، فیلسوف یونانی ق‏م، این وجه را تجسم داده و اشعارش را مولانا به نظم در آورده است!

گرد بازاری دلش پر عشق و سوز                                                   هین چه می‌جویی به ‏سوی هر دکان
در میان روز روشن چیست لاغ                                                      که بود حی از حیات آن دمی
مردمانند آخر ای دانای حر                                                             آن یکی با شمع برمی‌گشت روز
بوالفضولی گفت او را کای فلان                                                      هین چه می‌گردی تو جویان با چراغ
گفت می‌جویم به هر سو آدمی                                                      هست مردی گفت این بازار پر

بر طبق ابیات فوق، اگر در بازار درب هر مغازه‌ای را بگشایی، آدمی در نعل بند آن و آدمی دیگر در انتهای آن خواهی دید که هر یک به طمع دنیا گرد هم جمع‏ اند. اکثر مردمی که در جامعه می‌بینی آدم‌های متعارف‌اند، اما هدف ما نه «آدم» یا همان «انسان ناسوتی» است بلکه ما در این گفتار به دنبال انسان ملکوتی هستیم آن‏که از دائره بشر طبیعی رها شده، آن‏که از بزنگاه سبعیت، حیوانیت و شیطانیت رمیده و نفس ناطقه‌اش را در وادی علم فلسفه، حکمت و عرفان به سیر واداشته است.
با تو سخن می‌گویم ای مخاطب ما! هر که هستی و در هر کجا که هستی و غرق هرچه هستی این نکته را بدان که در گوشه ‏گوشة عالم هستند فیلسوفان و محققانی گمنام و ناشناخته که مصداق انسان ملکوتی‌اند، شاید اندک اما هستند... آنان کسانی هستند که به گفتة حضرت ملاصدرا به درجه‌ای می‌رسند که: «کلما کملت النفس فی وجودها صار البدن أصفی و ألطف»؛ یعنی هر آن‏گاه که نفس قدسی آنان به مبدأ خیرات پیوست شود، جسم و جان، شکل و روان و هیئت آنان روحانی و نورانی و مصفا می‌شود به ‏نحوی که اتصال نفس قدسی آنان به حق قوی شده و تن آنان را هم روشن،‌ اصفی و الطف نموده است. با وجودی که ظاهر آنان از مجموع خون، پی و رگ تشکیل یافته، اما درواقع از عین نفس سرشارند و نه فقظ تفکر و اراده آنان که حتی چشم و گوش شان نیز الهی شده است. به‏ گونه ‏ای که هر کس او را ببیند از او خوشش آمده هرچند با او سخن نگوید. اگر بخواهیم در این زمینه مثال بزنیم نمونه‏ ها فراوان‏ اند؛ مثلاً سیده نفیسه (۱۴۵-۲۰۸ه‏ق) دختر حسن‏ بن زیدبن حسن از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) در مصر همین‏گونه بود که هر کس هرچه غمی در درون داشت تا به حضور ایشان می ‏رسید غم‏ هایش از او فرار می‏کرد. چرا؟ چون به نزد کسی حضور یافته بود که او صفی‏ القلب بود و صفای تن و کمال نفس داشت.
«تنسلخ عن بدنها و تصیر کعریان یطرح ثوبه»؛ درواقع آن‏که به این مرحله رسیده، جسم ناسوتی را به جسم ملکوتی تبدیل نموده است؛ از بشر ناسوتی رها شده و به انسان ملکوتی بدل گشته است. آری، آن‏ها گوهرهای تابان جهان امروزند که اشعه روحانی‏ شان بسیاری از ظلمات جهل و بی‌سامانی عالم را به علم و نورانیت سامان بخشیده و بارقه‌های نورانی خویش را بر آنان افاضه می‌نماید.
و تو ای انسان، هر آن‏گاه آن بارقه نورانی را یافتی، به حریمش بمان تا از اکسیر کمال او بهره‌ها یابی!
منبع: جلد نهم اسفار، صفحه 98 و99؛ رساله مقامات و منازل انسان (مرحله6)، صفحه481 حاصل تدریس و تحقیقات محقق و فیلسوف متأله استاد سیدعلی موسوی.


نظر کاربران

0
دیدگاه شما