noor ostad
besmelah
کاربرمهمان خوش آمدید عضویت
English

آیا هر کس روی زمین است دستخوش فناست؟

«بسمه تعالی»
«کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ» آیة 26 سورة الرحمن
ما و شما شاید بارها سورة الرحمن را تلاوت کرده باشیم و آیة بیست‏وششم این سورة مبارکه را چندین بار قرائت نمودیم که حضرت حق می‏فرمایند: «کلّ من علیها فان» ترجمة آیه این است که هر کس روی زمین است دستخوش فناست. 
ابتدا در این آیه می‏خواهیم پیرامون لغت «فان» تحقیقی از سلسله دروس حضرت استاد سیدعلی موسوی داشته باشیم و برای شما عزیزانی که مشتاق یافتن حقایق قرآنی هستید بیان کنیم که هدف از کلمة فان در آیه چیست؟ آیا هدف نابودی این جسم است؟ 
بسیاری معتقدند: «کلّ من علیها فان»؛ یعنی هر چیزی که مرد فانی شد. اگر بگوییم که هر کس می‏میرد نابود می‏شود، پس یک انسان عارف، دانشمند و نیکوکاری که بدرود حیات گفته اگر جسمش به عدم و نابودی و فنا و تباهی رود همة زحمات و تلاش‏های او در زندگی عبث و بی‏فایده می‏شود. پس طبق آنچه گفته شد معنی لغت «فان» در این آیه چه می‏باشد؟
بعضی مکاتیب بر این باورند که این جسم پس از مرگ نابود، فانی و معدوم می‏شود و بعد از مرگ نمی‏تواند در روز قیامت برگردد؛ یعنی منکر معاد می‏شوند. اما عموم فلاسفة متأله بیانشان آن است که هر چیزی که پیدا شد جلوة حق است و جلوة حق، حق ندارد به عدم و نابودی برود و فانی شود.
پس هدف از «کل من علیها فان» یعنی تبدیل چهره‏ها. منظور آن است که هرچه در دنیا هستند، در چهره‏های مختلف باقی می‏مانند.
 به‏عنوان مثال ما در دنیا فانی می‏شویم؛ یعنی اگر به هیئت ظاهری خویش نگاه کنید، زمانی چاق بودید هم‏اکنون لاغر شدید یا لاغر بودید اکنون چاق شدید یا اگر طفلی را بنگرید می‏بینید کوچک بود، بزرگ شد. یا گیاهی سبز است، زمان دیگر زرد می‏شود. این‏ها همه فان می‏شوند. پس معنی لغت «فان» این است که آنچه در دنیایند نابود نمی‏شوند بلکه چهره‏شان را عوض می‏کنند. 
شاید اینجا سؤالی پیش بیاید که وقتی فردی بمیرد و بعد از مرگش او را به بهشت زهرای فرضی ببرند و دفنش کنند، اتم و عنصر او از جسمش هجرت می‏کند و در کنار درختی در آن حوالی قرار می‏گیرد اکنون که میوة درخت خورده می‏شود و به داخل معدة ما می‏رود چگونه می‏شود؟ به این معنی که این اتم‏ها موجب سرسبزی آن درخت شدند و درواقع قدرت شاخة آن درخت از این عنصرهای جسم مردة آن فرد است و حتی میوة این درخت از اتم‏های فرد فرضی که در بهشت زهرا دفن شده بود حاصل گشت، اما اکنون که میوة درخت خورده می‏شود و به داخل معدة ما می‏رود چگونه می‏توان گفت که این اتم‏های آن فرد فوت شده در روز معاد برمی‏گردند یا اساساً کجای آن جسم و اتم‏هایش می‏خواهد برگردد؟ 
حضرت استاد موسوی می‏فرمایند: «درست است اتم آن جسمی که تجزیه شد، مقوّم درخت است ولی امانتدار است.» ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ، ﻧﻈـﺮ ﻣـﺎ ﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺴﻢ ﻻﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ؛ یعنی در بقاست، اما ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ ﻋﺎﺭﺿﻪﻫـﺎﯼ ﺁﻥ ﺟﺴـﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻧﮓ، ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻭ... ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﯽکنند ﻭﻟﻲ ﺍﺻﻞ ﺟﻮﻫﺮ ﻭ ﺍﺗﻢ ﺍﻭﻟﻴﻪ ﺑـﻪ ﺟـﺎﻳﻲ  ﻣﻲﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﻻﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ. برای نمونه می‏توان گفت که ﺍﮔﺮ ﻳﻚ ﻋﺪﺱ ﻳﺎ ﻧﺨﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻩ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻭﺍﺣﺪ ﻳﺎ ﺫﺭﻩ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﻨﻨﺪ و ﻳﻚ ﺩﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﮕﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﺫﺭﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻳﻚ ﻣﻴﻠﻴﺎﺭﺩم ﻭﺍﺣﺪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﻨﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻨـﺪ، ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﻳﻦ ﺫﺭﻩ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻃﻮﻝ، ﻋﺮﺽ ﻭ ﻗﻄﺮﻱ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺗﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺭﺍﺩﻳﻮﻡ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺍﺷﻌﻪ تبدیل ﻣﻲشود. حال ﭼـﺮﺍ؟ ﺯﻳـﺮﺍ همة ﺍﻳـﻦ ﺫﺭﺍﺕ ﺍﻣﺎﻧـﺖﻫـﺎﻱ حضرتﺣﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺎﺳﻮﺕ نابود شوند.
اما ﺍﭘﻴﻜﻮر از فلاسفة یونان باستان ﮔﻮﻳﺪ: «ﻫﺮ ﺟﺴﻤﻲ ﻣﺘﺸﻜﻞ ﺍﺯ ﺍﺗﻢﻫﺎﻱ ﻻﻳﺘﺠﺰﻱ ﻭ بی‏ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.» ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺍﺗﻢ‏ﺷﻨﺎﺳﺎﻥ هم نظر او را ﺑـﻪ‏ﺧـﻮﺑﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘـﻪﺍﻧـﺪ ﻭ می‏گویند که ﻧﻤﻲتوان این نظر ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ.
پس ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺰﺀ ﻻﻳﺘﺠﺰﻱ ﻣﻌﺎﺩ نیز ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻣﯽﺷﻮﺩ، اما ﺍﮔﺮ ﻗﺎﺋﻞ به ﻣﻌـﺪﻭﻡ ﺷـﺪﻥ ﺫﺭﺍﺕ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻛﻪ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻳﻢ، ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﺎ ﺑﺮﻣﻲﮔﺮﺩﺩ؟ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ، ﭼﻴـﺰﻱ باقی نمانده که ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ! 
هرچند ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻣﺎ ﺑﻪﻫﻢ ﻣﻲﺧﻮﺭﺩ، ﺍﻣﺎ می‏خواهیم بدانیم چه مواردی در معاد باز خواهند گشت؟ باید گفت یکی از موارد ﺣﻴازت انسان است؛ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺁنجا ﻧﺸﺴﺘﻪ تا روز قیامت ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﻗﻲ خواهد ﻣﺎﻧﺪ یا به‏گونه‏ای دیگر بگوییم؛ موقعیتی ﺭﺍ تجسم دهید که مثلاً ﺷﺨﺼﯽ ﺷﺐ‏ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺍﺯ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺘﻪ، ﻭﺿـﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﻭ نیاز ﺑﺎ ﺧﺪﺍوند ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﻳﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻈﻠﻮﻣﻲ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﻲزند ﻳﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑـﻪ ﺩﻳـﻮﺍﺭ ﻏﻴـﺮ میﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﻨﺎﻳﺖ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻣﻜﺎﻥ همة ﺍﻳﻦ افعال ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺁن شخص ﺑﺎﻗﻲ ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻳـﻦ را حیز مکان ﻧﺎﻣﻨﺪ. ﭘﺲ ﺣﻴﺰ ﻣﻜﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻗﻲ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻨﺎﻥﻛﻪ ﺟﺴﻢ ﻻﻳﺘﺠﺰﻱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻧﻤﻲ‏ﺭﺳﺪ، ﺍﺗﻢﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻧﻤﻲﺭﺳﻨﺪ زیرا اتم یا باید به مثل خودش یا به پرتو، اشعه یا اورانیوم تبدیل شود. در این صورت به هر کدام از این‏ها که تبدیل شوند صدها میلیارد سال به همان حالت خود باقی خواهند ماند.
اما نه‏تنها حیز مکان باقی می‏ماند بلکه یکی از ناشناخته‏ترین آثار حضرت اله که همان تخطیط اندام است نیز باقی خواهد ‌ماند. 
هدف از تخطیط اندام چیست؟ هدف از آن خطوط کف دست، روی پیشانی و پوست بدن انسان است که همة این‏ها ممیز انسان‏ها هستند. مانند اینکه در موارد مختلف از انسان انگشت‏نگاری می‏کنند و از این طریق می‏توانند یک انسان را از دیگری تمییز بدهند که آیا خطاکار است یا خیر؟ 
 اما آیا می‏دانید جایگاه خط مستقیمی که نام هر انسان به همراه نام پدر، مادر و حتی نودونه نسل پیش از او را معین می‏کند کجاست؟ پاسخ آن است که همان جای سجده‏گاه انسان است که او بر مهر می‏گذارد. 
پس تمام نقوش و خطوطی که در پوست تن هر انسان حاکم است باید در روز معاد به صاحبش برگردند. البته باید بدانید که دانستن این مطالب موجب ایجاد مراقبه در انسان می‏شود و چه زیباست که در اینجا به موضوع فنا شدن جسم از نظر عرفانی گذری داشته باشیم و از اولیاءالله و عرفایی صحبت کنیم که در مسیر سیروسلوک و زیر نظر استادی حکیم طی طریق کردند و با پایه‏های قوی علمی به حکمت رسیدند و از خود بیخود و غرق یار شدند. آن‏ها در این مرحله خویش را به حساب نمی‏آورند چراکه فنای در اله و ﻣﺴﺘﻐﺮﻕ ﻳﺎﺭ ﻣﯽ‏ﺷﻮند و به مراحلی می‏رسند که هیچ چیز به‏جز خدا نمی‏بینند و چشم، گوش، دست، پا و تمام جوارح و جوانح آن‏ها خدایی می‏شود. 
این است که در زیارت عاشورا می‏خوانیم: «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور»
در مقام فناء فی‏الله می‏توانیم از یاران امام حسین(ع) مثال بزنیم که همه عاشق حق بودند و جانشان را نثار کردند هرچند دارای همسر و فرزند یا زندگی مجلل یا کار تجارت بودند. برای نمونه عابس و شوذب که هر دو تاجری مهم بودند ابتدا از طرفداران بنی‏امیه شدند سپس به سرزمین کربلا آمدند ولی همین‏که چهرة روحانی حسین(ع) را یافتند در لحظه منقلب شدند و از امور دنیوی خویش برای فنا شدن در مسیر حضرت اله گذشتند.
در پایان بحثمان می‏توانیم به این نتیجه برسیم که مأمن کمال و سعادت واقعی آن جایی است که انسان بتواند در راه عشق حقیقی، جسم و جان خویش را نثار کند. چنان‏که یاران حسین‏بن‏علی(ع) در راه حق چنین جانبازی از خود نشان دادند. 
درواقع ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ، ﻟﺬﺗﻲ ﺍﺯ جسم، ﻋﻤﺮ و ﺳـﻼمتیش ﻧﻤـﻲﺑـﺮﺩ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﻟﺤﻈﻪﺑﻪﻟﺤﻈﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻴﺮﺍﻧﺪﻥ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﺟﺴﻢ ﺍﺳﺖ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﮔـﺮ این‏گونه نباشد، به شهد شهود یار راه نمی‏یابد.  
نفس تو جویای کفرست و خردجویای دین/ ﮔﺮ ﺑﻘﺎ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﺩﻳﻦ ﺁﻱ، ﺍﺭ ﻓﻨﺎ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﻦ 
ﺑﺎ ﺩﻭ ﻗﺒﻠﻪ دﺭ ﺭﻩ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺭﺍﺳﺖ/ ﻳﺎ ﺭﺿﺎﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﺎ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ. 
آن‏گاه که ﺍﻧﺴﺎن ﺍﺯ تکبر خویش بگذرد و غرق ﻳﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻣﻲﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﺟﺰ ﻧﻮﺭ اله ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲیابد؛ ﻧﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ «ﻓﻨﺎﺀ ‏فی‏ اﷲ» است.