noor ostad
besmelah
کاربرمهمان خوش آمدید عضویت
English

مقام رضایت (3)

بسمه تعالی
مقام رضایت(3)
چرا انسان‌ها به جای رضایت‌مندی اغلب از زندگی خود گله‌مندند؟ انسان در برخورد با حوادثی که رضایت درون او را برهم می‌زند باید به چه شیوه‌ای عمل کند؟ 
این نوشته نیز پیرو جلسات گذشته پیرامون مقام رضایت از سری تحقیقات فیلسوف متأله حضرت استاد موسوی است. 
در ابتدا می‌خواهیم بدانیم رضایت از نظر مکاتب و گروه‌های مختلف چگونه حاصل می‌شود؟ 
گروهی گویند: اگر می‌خواهید بدانید چه کسی در اجتماع راضی و آرام است؛ آن‌که مالک دو چیز باشد: یکی زر و دیگری زور؛ یعنی وقتی فردی ثروت یا قدرت فراوان داشته باشد در رضایت است؛ ولی فیلسوف متأله استاد موسوی می‌فرمایند: بله ثروت و قدرت نعمت‌اند اما برای کسی که ایمان ندارد، این دو هلاک‌کننده‌اند نه رضایت‌آور. تاریخ گواهی می‌دهد که علت برادرکشی‌ها و پدرکشی‌ها در طول تاریخ از همین زور و قدرت حکومت‌ها بوده. 
بعضی گفته‌اند: «تمدن» رضایت‌آور است؛ یعنی هرچه از زمان می‌گذرد شیوة پوشش‌ها، نحوة انتقال از یک نقطه به نقطة دیگر، شیار کردن زمین‌های کشاورزی و... نسبت به زمان گذشته کامل‌تر می‌شود.  
معظم‌له می‌فرمایند: بله، ما می‌پذیریم که تمدن رضایت‌آور است؛ اما مادامی‌که مسخ فکر و ذوق انسان نباشد. تمدن زیباست مادامی‌ که تفکر و ایمان تو انسان را فاسد نکند. می‌گوید «من دوست دارم!... ذوق من این هست!... من می‌خواهم آزاد باشم و در پوشیدن لباسم تمدن داشته باشم! و...»؛ همة این‌ها درست ولی یک سؤال از تو می‌پرسیم اینکه ذوق تو برآن هست که فلان لباس را بپوشی یا به فلان مکان بروی آیا این ذوق نشئت‌گرفته از همان فطرت و طبع الهی توست؟ آیا این تمدن طبع تو را خدشه‌دار نمی‌کند و ایمان تو را از بین نمی‌برد؟ 
این است که استاد می‌فرمایند: تمدن به ظاهر پیشرفت کرده اما چشمان ما همچنان در انتظار ابوذر دیگری است که بر روی زمین قدم بگذارد. همچنان منتظر ابوذر دیگری هستیم که هرچند لباس‌های کهنه می‌پوشید و مَشکی نیمه‌خشک بر دوش داشت و بر شتری لاغر سوار می‌شد اما یک عالَم انسانیت، یک پارچه صداقت، امانت و معنویت بود. پس تمدن زیباست اما فراموش نکنیم انسانیت خودمان را! این نکته‌ای است که ما در پاسخ به این گروه بیان می‌کنیم.
گروهی معتقدند: «آزادی» رضایت آور است و انسان اسیر و در بند ناراضی است. 
«سارتر» از شخصیت‌های فلاسفه غرب اصل را در آزادی انسان می‌داند. سارتر می‌گوید: آزادی انسان اصل است. انسان آزاد متولد شده و آزاد هم باید زندگی و تفکر کند.
و اما پاسخ زیبای حضرت استاد: البته، انسان آزاد آفریده شده و آزاد  هم باید زندگی کند و تفکر داشته باشد، اما این انسان کیست؟ تفکرش بر مبنای چیست؟ شهوت و حیوانیت؟ یا انسانیت و ایمان؟ پس درست است که در اسارت بودن بد است اما اگر اسیر حق باشی هیچ آزادی زیباتر از آن نیست. 
چنانی که در زندگی یوسف نبی، آن‌گاه که مردم مصر را با آن مقدماتش بندة خود کرده بود. از مردم می‌پرسیدند شما بردة یوسف شدید؟ می‌گفتند: برده یوسف نبی بودن (که واسطه بین خدا و خلق است) از هزار آزادی برای ما زیباتر است. بنابرین هر وقت خواستیم به آزادی فکر کنیم ببینیم در سینه‌مان، عقیده و افکارمان چه چیزی دور می‌زند!
بعضی هم گفته‌اند: «اجتماع» رضایت‌آور است. «دورکیم» از روان‌شناسان معروف این نظر را می‌پذیرد و معتقد است‌ وقتی انسان در زندگی راضی و آرام است که اجتماع او را بپذیرد.
استاد می‌فرمایند: این نظر را هم می‌پذیریم، اما اجتماعی که مدینة فاضله باشد و پایه‌هایش بر مبنای عدالت و حق؛ پذیرش این اجتماع برای ما اساس است. این‌ها تحقیقاتی بود از تدریس‌های استاد معظم‌؛ اما یک سؤال: چرا انسان‌ها به جای رضایت‌مندی اغلب از زندگی خود گله‌مندند؟ 
پاسخ: چون او خود را نشناخته و سهم خود را نمی‌داند و در پی گرفتن سهم خود هم از زندگی نیست، فقط خود را به امواج زمان ‌سپرده است؛ این شیوه نتیجه‌ای جز گله‌مند بودن از زندگی را در پی ندارد.
استاد می‌فرمایند: انسان معمولاً در زندگی گله‌مند است چون می‌خواهد رضایتش مطلق باشد در حالی‌که باید «شرّ قلیل را در کنار خیر کثیر بپذیرد!». بدانکه شما هر نقشی را در زندگی پذیرفتی شرّ کم آن را در کنار خیر فراوان آن بپذیر و رضایت بده. هرگاه خواستی دو لبت را از هم باز کنی از شرّ کم آن صحبت نکن، از خیر فراوانی که برایت به ارمغان آورده سخن بگو. 
(باور کنید این جملات را اگر با آب بلریان بنویسند کم است. خیلی از ناهنجاری‌های روانی و آزردگی‌هایی که انسان در زندگی پیدا می‌کند به خاطر این است که این اصول به او تفهیم نشده است. این مطالب را باید در مراکز علمی بیان کرد که دانش‌آموزان و دانشجویان حقیقت انسانیت را بیابند و بدانند در زندگی چه انتخابی داشته باشند و به چه رضایت بدهند؟) 
مطلب دیگر این است که استاد می‌فرمایند: هرکس که عین خود را دید و بهای خود را گزید دیگر آرام است و حاضر نیست دامنش را به هر ناپاکی آلوده کند. آنجا دیگر گله‌مند نیست و آرام است و بهشت همانجاست. بهشت همانجاست که تو بهای خودت را بدانی، سهمت را بگیری و آرام باشی.
نکته: همیشه باید سهم معنوی خود را بگیریم و آن را قربانی چیزی در دنیا نکنیم. ما به‌عنوان یک انسان حق داریم در طول شبانه‌روز سهمی برای دین و ایمانمان بگذاریم و آن را به هیچ‌کس نبخشیم؛ اما از بعضی سهم‌ها می‌توان گذشت...
استاد می‌فرمایند: اگر خواستید سهمی‌ دنیوی هم به کسی ببخشید، چشم بسته نبخشید؛ اول مخاطبتان را آزمون کنید ببینید ارزش بخشش شما را دارد یا نه. اگر ارزش داشت به او ببخشید اگر هم ارزش نداشت رهایش نکنید، کاری کنید که به بها بیاید آن‌گاه به او ببخشید. 
حضرت استاد در رساله تناسخ فرمودند: گروهی به نام «نجات مطلوب» برای کمک به دانشجویان حکمت تشکیل شده بودند. به این صورت که وقتی یک نفر در مدرسة حکمت ثبت‌نام می‌کرد او را در نظر می‌گرفتند و از سهم خود به او می‌بخشیدند تا او بتواند در مسیر فلسفه و حکمت طی طریق کند. البته استاد می‌فرمایند این در هر صورتی صحیح نیست مگر اینکه مخاطب واقعاً عاشق علم باشد؛ مثلاً آهنگری در کوره آهنگری کار می‌کرد ولی تصمیم گرفت بخشی از درآمد خود را برای طلاب حکمت کنار ‌گذارد؛ یا شخصیت دیگری که آب حوض می‌کشیده- نه اینکه ثروتمند باشد- ولی ده سال تحصیل چهار نفر از شاگردان فلسفه یونان را به عهده می‌گیرد. پس یافتیم اگر مخاطبمان ارزش داشته باشد سهمی ‌از خودمان به او ببخشیم و اگر نه، او را به ارزش بیاوریم، آن‌گاه به او ببخشیم.
سؤال: گاهی اوقات ما هرچه تلاش می‌کنیم با علم و دقت در زندگی جلو برویم اما باز هم حادثه‌ای شیرازه زندگی‌مان را بر هم می‌زند در این حال چه کنیم؟ 
مثال می‌زنیم به شخصیتهایی که با عشقی تمام به سویی رفتند اما در کوران حادثه چگونه عمل کردند؟ آیا زانوی غم به بغل گرفتند یا راهی جدید را در زندگی خود آغاز کردند؟ گویند: وقتی زنون با تمام اموال و جواهراتش سوار بر کشتی شد اما کشتی غرق شد و همه زندگی‌اش را باخت، سیر بعدی او ثبت‌نام در مکتب کراتس بود که همین ثبت‌نام موجب زنده شدن نام او شد؛ یا شهید اول که در تدریس و علم صاحب مقام بود اما به دلایل خاصی به زندان می‌افتد. به جای غصه‌خوردن یک دوره فقه استدلالی را در زندان می نویسد. فقهی که برای تمام حوزه‌های علمیه تا به امروز سند است. 
یا شیخ طوسی(اعلی‌الله مقامه) در قرن پنجم هجری در بغداد یک بیت الحکمه عالی داشته اما به عللی  تمام کتابخانه وی را به آتش کشیدند. پس از این واقعه شیخ طوسی حوزه علمیه نجف را بنیان‌گزاری کرد. نتیجه آنکه اگر در زندگی حادثه‌ای رضایت ما را به هم زد بدانیم که می‌توانیم از رحمت الهی استفاده کنیم و به جای اینکه وسوسه داشته باشیم که «چه شد؟ آیا این حادثه از خودمان بود یا از قضایای الهی؟» یک اثر زیبا از خودمان به یادگار بگذاریم.