noor ostad
besmelah
کاربرمهمان خوش آمدید عضویت
English

سعادت از منظر فلسفه (راز دستیابی به زندگی سرشار از آرامش و سعادت واقعی)

بسمه تعالی
موضوع سخنرانی: سعادت از منظر فلسفه
راز دستیابی به زندگی سرشار از آرامش و سعادت واقعی 
در این تحقیق می‌خواهیم بدانیم کسانی مانند شیخ مرتضی انصاری و یا صدرالدین محمد ابن ابراهیم قوام شیرازی معروف به ملاصدار(اعلی الله مقامهما) چگونه راز سعادت و آرامش راه یافتند؟ این بزرگواران سعادت را در چه می‌دانستند؟ و همچنین قصد داریم در این نوشته نظرات برخی از فلاسفه و دانشمندان را در مورد سعادت بیان کنیم و در یابیم آیا سعادت امری درونی است یا خارجی؟
استاد معظم فیلسوف متاله حضرت استاد موسوی در تدریس جلد نهم اسفار تحقیقی پیرامون نیروهای سعادت حقیقی نموده و بعد از تحقیق در واژۀ سعادت ما را به جستجوی سعادت از دیدگاههای متفاوت می ‌برند و می ‌فرمایند:
- اکثر مکاتیب و فلاسفۀ قبل از میلاد و حتی قبل از اسلام(قبل از گشوده شدن باب ولایت) سعادت را در نظم امورات جسم و اندازه‌ها می ‌دانستند. 
- بسیاری از فلاسفه حتی ارسطو(معلم اول) و مکتب مشاء گویند: با به زحمت انداختن و ریاضت جسم و جان، و علاج کردن بیماری نادانی و بیماری ناپرهیزگاری، سعادت پیدا می‌ شود. 
- سقراط سعادت را در جان می‌داند، او ریشه تشخیص حق از باطل را از درون و بر پایه آگاهی و عقل می ‌دانست و رسیدن به این آگاهی را سعادت می دانست.
- شیخ اشراق، سعادت را در بروز فضایل از درون می دانست.
-محمد ابن زکریای رازی سعادت را امر عقلی و تجردی می ‌داند.
- هگل سعادت انسان را در دیالکتیک جسم می ‌دانست.
اما بسیاری از حکماء گویند سعادت درونی است و با تلنگری بر خویش سعادت های نهفته پیدا می شوند و نمونه ای از این سعادتمندی را می‌ توانیم در سیر زندگی  مولانا  و تلنگر شمس ‌بینیم.
حضرت استاد در صفحه 942 رساله نیروهای حقیقی سعادت می‌فرمایند: آنچه در جهان مایری و مالایری پیدا شدند شریف اند و سعادت هم در تجردها و هم در ماده، هم در احساس و هم در مجردات است، هر دو هم شریف اند و هم عزت دارند و هم درسعادت اند تا تکمیلیه فیضیه  حضرت حق به غایت بروند.
جان مطلب این است که اولین قدم در جهت نیل به سعادت نفس، آن است که جسم ما، تحت فرماندهی جانمان قرار بگیرد. تا زیباترین چهره‌هایی که در قضاء برای ما نوشته شده است به تصویر عمل کشیده شود.
معظم له سعادت های مادی را سعادات عامه دانسته اما گوهر سعادت درونی را خاص می دانند. همان‌گونه که حضرت علی( ع) سعادت حقیقی میثم را در دفاع از ولایت دانست.
ما چطور می توانیم این قالب مادی را شکسته و نگاه عمیق و درونی را به خود و زندگی خود پیدا کنیم؟ 
اپیکور که هدف او در زندگی رسیدن به لذت و آرامش بر پایه عقل و منطبق بر موازین خرد بوده است. او بر سر در باغی که مرکز نشر عقایدش بود نوشت: ای میهمان تو در اینجا شاد و خرم خواهی زیست زیرا در اینجا سعادت خیر اعلی هست، او کسب آرامش را از نگریستن به زندگی از طریق فلسفه می دانست و در واقع می خواست بگوید ما به تو آن چیزی را می‌دهیم که نداشتی. (سوره هود 15 رمضان 78) 
اما نظر استاد این است که سعادت خاص در استغنای از علم فلسفه و حکمت و عرفان حاصل می شود. به وسیله این علم الهی است که یک ثروت درونی برایمان پیدا می شود. اگر این ثروت را پیدا کنیم و اگر کسی باشد که ما را در یافتن این ثروت راهنمایی کند به همه ثروت های عالم بی اعتنا می شویم زیرا آنچه از طریق راه رفته وادی علم و عشق و عقل بدست می آیند ناب ناب‌ اند.
در تایید این مطلب باید به نظر سقراط اشاره کنیم که او گفت: «من به چیزی مشغولم که باشکوه ترین و زیباترین حالات در او موجود است.»
گفتند: «آن چیست؟»
گفت: «علم الهی.»
در حقیقت آن کسی را که حضرت حق یک استعداد تأله  و یک استعداد حکمت داده است، یعنی آن که در این مسیر فلسفه سیر می کند باید اوج درونی اش بیشتر باشد.
مصداق بارز سعادت بر مبنای عقل و عشق حضرت سیدالشهداءست و همچنین عقیله بنی هاشم، که هم مظهر کامل عقل الهی اند و هم  مظهر کامل عشق اله اند.
چنانی که در ظهر عاشورا وقتی به حضرت زینب(س) می گویند سرهای برادرانت و یارانش را می بینی؟
ایشان می فرمایند: و قد کان فی بطن العشاق و ما رایت عمل العشاق الا جمیلا
عاشق، عاشق است. او شمشیر نمی بیند او معشوق می بیند. این است که حضرت زینب(س) فرمودند: هر چه در کربلا دیدم عشق دیدم نه خشم حتی وقتی سرهای برادرانم را از تن جدا کردند جز عشق در آنجا نمی دیدم. 
 در واقع اینکه آنچه در مایری ومالایری هستند شریف اند و بها دارند درست است ولی سعادت حقیقی در شناخت توحید و نبوت و ولایت و عصمت نهفته است که با تحریک و تلنگر استادی نحریر به اوج وموج آید. و انسان باید تحت نظر فرزانه ای فرهیخته بیاموزد که حکومت جسم بدست نفس بدهد و این آموزش به بهترین نحو از طریق فلسفه متاله و سید علما یعنی فیلسوف متاله حاصل میگردد.
سپاسگزار از شما استاد گرانمایه که اگر بخواهم در یک کلمه خودم را معرفی کنم کلمه ای نمی یابم اما اگر بگویند افتخارت چیست میگویم شاگرد استادم. ممنونم.