نقش صوت در سیر زندگی
«بسمهتعالی»
نقش صوت در سیر زندگی
حال که تا حدی به منشأ صوت پرداختیم می خواهیم ببینیم کدام صوت ها فرح بخش هستند و به انسان آرامش می دهند؟ آیا اصواتی که در هنگام مواجهه با دیگران رد و بدل می شود یا از طریق ابزارهای ارتباطی منتقل می شود یا صوت های طبیعی موجود در طبیعت؟ باید گفت هر کدام از این انواع می توانند آرامش یا وحشت را به مخاطبان خود ارائه دهند، اما نکته اینجاست که اگر بخواهیم ملاقات با اصوات ارتباطی عصر حاضر را با دوران پیغمبر اکرم و حضرات معصومین قیاس کنیم به راستی چه درجه ای از آرامش در ارتباط های کنونی وجود دارد؟ مثلاً نقل شده که مردمی که در زمان ائمه معصومین بودند همین که چهره امام معصوم را می دیدند هرچه غم و اندوهی در درون داشتند، از یاد می بردند و با این ملاقات شاد می شدند. همین طور دیدار جمال پیغمبر موجب نابودی رنجهای درون مردم آن زمان می شد. وقتی فردی پشت درب منزل پیغمبر اکرم قرار می گرفت حضرت با احترام فوقالعاده بازوی او را می گرفتند و او را به داخل خانه می بردند، اگر لباس پیغمبر معمولی بود، برای حضور در برابر آن فرد آن را از تن در می آوردند و چهره شان را منظم می نمودند... لذا همینکه در خانه پیغمبر باز می شد، آن فرد با دیدن سیمای نورانی حضرت قلبش روشن و روحش پرطراوت می شد و هر چقدر غم و اندوه و خستگی برایش وجود داشت، با دیدار جمال احمد همه نابود می شد. این نمونه عالی از آرامش اصوات ارتباطی در زمان پیغمبر بود.
اما اصوات طبیعی نیز همان گونه که گفتیم مانند خیزش درختان، زمزمه جویبار، خروش رودخانه و صدای حشرات نیز خستگی انسان را از میان برمی دارند و به جای آن آرامش را برای او به ارمغان می آورند.این است که بعضی از افراد برای رهایی از غم و اندوه به طبیعت پناه می برند. حدیثی هم در این زمینه از امام رضا(ع) روایت شده است که حضرت فرمودند: «ثلاث یجلین البصر: النظر الی الخضرة و النظر الی الماء الجاری و النظر الی الوجه الحسن»؛سه عامل موجب جلای چشم انسان می شود: یکی نگاه کردن به سرسبزی و درختان، دیگر نگاه کردن به آب جاری و نگاه کردن به انسان خوش چهره.
اما اگر بخواهیم اختصاصاً در مورد طبیعت بحث کنیم سؤالی مطرح می شود که چه عاملی در آن ها موجب بروز آرامش می شود؟ آیا اصوات طبیعی خود موجب آرامشاند یا چیزی در درون آن هاست که انسان خسته و بیپناه را به آرامش می برد؟ اصولاً کجای طبیعت آرامش آور است؟
معظم له می فرماید: هر انسان در صورتی که غوغای زندگی درون او را بفشارد، برای رها شدن از غوغای زندگی می تواند به درختان پناه آورد.مشاهده صحنه درختان خرم و میوه های آن هر دل خسته را به آرامش دعوت می کند و نمی گذارد دل خسته بماند؛ منتها بحثی که در اینجا مطرح است این است که آیا خود طبیعت دل را به آرامش می برد یا جلوههای موجود در طبیعت آرامش آور است یا اثرهای طبیعت یا هیچ کدام؟
باید دانست نفس طبیعت چون در تغییر است،هیچ گاه نمی تواند آرامش مطلق را به دل ها بدهد زیرا چیزی که ثابت نیست،توان بخشیدن ثبات را هم به دیگران ندارد. آیا جلوه های موجود در طبیعت موجب آرامش انسان می شود؟ جلوهها هم متغیر و مختلفاند چون هرکس از نوعی طعم، بو و رنگی راضی است پس جلوههای طبیعت هم درحقیقت نمی تواند دل ها را به آرامش دعوت کند، مگر اندکی؛ در صورتی که اگر آن تعداد معدود هم از این طریق به آرامش برسند زمانش موقت و اندک است؛ یعنی کسی از یک منظر سرسبزی یا دیگر خرمیای آرامش یافت این مادامی است که در منظر نظر باشد. اگر در منظر نظر نبود، آن آرامش هم نخواهد بود. آیا اثر طبیعت آرامش آور است؟ هدف از اثر همان ثمرهای گیاهان، دانههای گیاهان، شاخهها و میوههای درختان که این ها ثمر و بهره طبیعتاند. باید گفت ثمرها نیز کاملاً دل ها را آرام نمی کنند مگر بعضی را، پس آرامش طبیعت کجاست؟ به نظر خود ما طبیعتی که از جانان خالی باشد، آن طبیعت به انسان آرامش نمی دهد.آرامش ها در طبایع نیستند آرامش ها در جان جاناناند.
اما یکی از موضوعاتی که در ارتباط میان انسان ها موجب آرامش درون می شود سیر اولیای حق است. ما درمییابیم برخی از اولیا و عرفای حق یک سوم از عمرشان را در سفر طی می کردند به این دلیل که پی یک گمشده میگشتند، تا آن گمشده را در سفر بیابند. زیرا در حضر به مطلوب خود نمی رسیدند لذا دست به جان طبیعت دراز می کردند،هنگامی که آن طبیعت هم جوابشان را نمی داد به ناچار هجرت را اختیار می کردند و به هر سامانی که نزدیک میشدند با شامهای عرفانی و حکیمانه و استشمامی عاشقانه در پی دریافت مطلوب خود بودند.وقتی او را می یافتند استادی را انتخاب می کردند تا ریزهکاریهای مبانی علمی عقلی را از بخار نفس آن ها بچشند و جان خود را از مزایای الهی و روحانی آن استاد بهره ور سازند و گاهی که احساس خستگی در جسم و جانشان می کردند به عشق و امید هم نفس شدن با آن استاد روان می شدند.
در همین زمینه قضیهای از «ضیاءالدین عراقی» نقل شده است که ایشان وقتی به درگاه استادشان آخوند کفایی (اعلی ا...مقامه) در یکی از کوچه های شهر نجف وارد می شد تا میرسید اندکی تأمل می کرد و همچون زائری که چشمانش به گنبد و بارگاه معصوم میافتد آن گونه استاد را سلام می داد و ابراز ارادت می نمود. در حالی که نه از مرحوم آخوند اثری بود و نه از استاد آگاهی.
نکته: آن ها هرچند به ظاهر استاد را نمیدیدند، اما شعاع استاد را در فضا معلق یافته و چهره ایشان را با خود رخ به رخ می دیدند؛ از این جهت بود که به درگاه حریم استاد که می رسیدند این چنین عرض ارادت و سلام مینمودند.
حضرت استاد می فرماید: ما خودمان هم سالیانی که از درسمان به نزد استاد زنده یاد گذشت همان شیوه را انجام میدادیم و سعی می کردیم با کسانی که می رفتیم مقداری عقب یا جلو لحظهای توقف داشته باشیم. این یک شیوهای بود که بعضی از صحابه مرحوم آخوند داشتند و پس از این اجازه با حالتی خاضعانه فرو می نشستند آنجا بود که به منهای هرگونه اندوه و غم، سرچشمههای کمال و شوق و معنویت در درون ایشان به جوش میآمد؛ این شیوهای بین شاگرد و استاد در آن زمان بود.
منبع: از سلسله تدریس فیلسوف متأله استاد سیدعلی موسوی، رساله مقامات و منازل انسان ذیل تدریس جلد نهم اسفار، درس برگزیدگان تشیع، بخش پرسش و پاسخ از معظم له
نظر کاربران
0