رد موضوع تناسخ مرحله ( ا)
رد موضوع تناسخ مرحلة (1)
صفحة دوم از جلد نهم اسفار با عبارت «فی إبطال تناسخ النفوس و الأرواح و دفع ما تشبث به أصحاب التناسخ و فیه فصول» آغاز می شود. اما سؤالی که در آغازین این گفتار مطرح می شود این است که «تناسخ» به چه معناست و قدمت آن به چه زمان بازمی گردد؟ اکنون برای ورود به اصل مبحث تناسخ باید تمام شقوق مربوط به این لغت (ن س خ) را مورد بررسی قرار دهیم.
معنای لغت «ناسخ»؛ آنکه حرف به حرف از روی چیزی می نویسد[1] و آن را نسخه برداری می کند.
معنای دیگر «ناسخ»؛ باطل کنندة حکم سابق است؛[2] مثلاً فرض کنید کتابی نوشته شده؛ اما پس از مدتی شخصی مطالب آن را برای رفع اشکال مورد بازنویسی یا بازبینی خود قرار می دهد. در این صورت هرچند اصل موضوع باقی است ولی در برخی موارد در آن دخل و تصرف کرده، مطلبی از آن را باطل و حذف می کند یا آن را کم و زیاد می کند. به هرحال، او چه آن مطالب را تغییر بدهد یا حذف کند هر دو جزء نسخ محسوب می شوند. همچنین، انتهای حکم شرعی که حکم آن تمام شده را «منسوخ» می نامند.[3]
مانند داستان ابراهیم(ع) و ذبح گوسفند که جایگزین ذبح فرزندش اسماعیل شد. اما بنده (محقق و فیلسوف متأله استاد سیدعلی موسوی) از سلسله کسانی هستم که نسخ آیات را قبول ندارم، فلذا داستان حضرت ابراهیم(ع) و ذبح فرزندش را در قرآن نسخ نمیدانم بلکه آن را مقتضی میدانم و بر حکم معتقدم؛ یعنی تا یک زمان فرمان و حکم خداوند به حضرت ابراهیم(ع) برای ذبح فرزندش بود و بر اساس مقتضیات فرمان ذبح گوسفند جایگزین فرمان قبلی شد. اما چرا ما نسخ را در آیات قرآن کریم نمیپذیریم؟ مهمترین دلیل این است که نسخ در موضوع، حکایت از جهل می کند؛ یعنی ناسخ کسی است که ابتدا فرمانی را صادر می کند، اما پس از مدتی به نادرستی یا کم فایده بودن و ضرر آن پی می برد و آن را نسخ میکند ولی حق تعالی نعوذبالله از جهل مُبراست.
اما معنای دیگر «تناسخ»؛ یکدیگر را نسخ کردن، باطل ساختن، ابطال، زایل کردن و زائل شدن است. در عبارت آمده است: «نسخت الشمس الظلّ و الشیب الشباب»؛[4] خورشید سایه را نسخ کرد (آن را بُرد یا برداشت)؛ پیری جوانی را نسخ کرد.
از دیگر معانی «نسخ»؛ ناچیزکردن منسوخ است؛[5] یعنی ناسخ منسوخ را از قدرت میاندازد. چیزی را به جای چیزی نهادن. برگردانیدن چیزی از صورتی و زشت نمودن آن.
اما اصل معنی «نسخ»، که این گفتار بر حول آن محور است، عبارت است از انتقال روح انسان پس از مرگ به جسم دیگر[6] که این انتقال در هر یک از انواع انسان، حیوان، نبات یا جماد نامی جداگانه دارد.
تناسخیان گویند: نفوس ناطقه پس از مرگ هنگامی مجرد از ابدان خواهد بود که جمیع کمالات نفسانی را در مرحلة فعلیت حائز شده باشد و چیزی از کمالات در مرحلة بالقوه برای او نمانده باشد. اما نفوسی که از کمالات بالقوة آنها چیزی باقی است از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند تا به غایت کمال از علوم و اخلاق برسند این انتقال را «نسخ» نامند و گویند بعضی از نفوس ناطقه از بدن انسان به بدن حیوان که مناسب با اوصاف آنان است وارد می شوند چنان که بدن شیر برای شجاع و بدن خرگوش برای ترسو؛ این انتقال را «مسخ» نامند. و نیز گویند که بعضی از نفوس ناطقه به اجسام گیاهی انتقال می یابند که آن را «رسخ» نامند و بعضی دیگر که به جماد منتقل می شوند آن را «فسخ» گویند.
درخصوص پیدایش موضوع تناسخ باید گفت اقوال مختلفی در این زمینه مطرح است که طبق بعضی نظرات از زمان پیامبران سلف مانند ابراهیم(ع) و حتی پیش از دوران ایشان آغاز شده و تا آغاز اسلام و بعد از آن هم ادامه یافته است. البته باید گفت که هرچند از زمان انبیای الهی موضوع تناسخ مطرح بود ولی این موضوع توسط ایشان رد می شد.
باید دانست موضوع «تناسخ» یکی از مباحث مهم جهان فلسفه است. ملاصدرا در اهمیت این موضوع می فرمایند: «و ما من مذهب الا و للتناسخ فیه قدم راسخ»؛ هیچ مکتبی نیست مگر آنکه دربارة اصل تناسخ نظر داده باشد. «عن أساطین الحکمة کأفلاطون و من قبله من أعاظم الفلاسفة مثل سقراط و فیثاغورث و أغاثاذیمون و أنباذقلس»[7] قدمت این بحث به گفتههای قدمای ازحکما مانند افلاطون و فلاسفة پیش از او مانند سقراط، فیثاغورس، آغاثاذیمون و انباذقلس برمیگردد.
«اعلم أن هذه المسألة من مزال الأقدام و مزالق الأفهام».[8] اما حضرت ملاصدرا موضوع تناسخ را موجب لغزش قدمها و منشأ خطای فهم روندگان میداند. و می فرماید: از لغزشگاه های مباحث معرفت شناسی همین بحث تناسخ است و احتمال لغزش در اینجا بسیار است که انسان گرفتار اعتقاد باطل شود چرا که پذیرش آن در تضاد با اعتقاد به معاد است و منجر به انکار معاد خواهد شد زیرا هم در قرآن و هم در احادیث و هم در کلمات بزرگانی مانند افلاطون و سقراط عباراتی هست که ظاهر آنها دلالت بر تناسخ می کند در حالی که این سخنان صحیح چیزی نیست جز همان تناسخ ملکوتی که مورد پذیرش است. ایشان در ادامه میفرماید: «نحن بفضل الله و إلهامه علمنا ببرهان قوی على نفی التناسخ مطلقا سواء کان بطریق النزول أو صعود»؛ ما به فضل خدا و الهامی که از علم حق به ما میشود با برهانی محکم تناسخ را مطلقاً رد میکنیم و از دو طریق به نفی تناسخ خواهیم پرداخت: 1. از گذر آیات قرآن و مبانی بزرگان دین و امامان معصوم و پیغمبر (طریق نزولی) 2. از گذر تفکر و اشراقات علمی خود (طریق صعودی) که ما در این گفتار به بخش علمی آن اکتفا می کنیم.
هذا هو رأی یوذاسف التناسخی القائل بالأکوار و الأدوار و هو الذی حکم بأن الطوفان النوحی یقع فی أرضها و حذر بذلک قومه
باید گفت یکی از نظرات مهم تناسخیها نظر «یوذاسف حکیم» است که حضرت ملاصدرا در صفحة هشتم از جلد نهم اسفار به آن پرداخته اند. یوذاسف اینگونه می گوید: «من در زمان طوفان نوح بوده ام و قومم را از آن برحذر داشتم.» این بیان، استخوانبندی دیدگاه یوذاسف حکیم را پیرامون تناسخ نشان می دهد که تنها ما به مقول قول او قناعت می کنیم.
فقالوا إن الکاملین من السعداء تتصل نفوسهم بعد المفارقة بالعالم العقلی و الملإ الأعلى و تنال من السعادة ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر
او معتقد است: آنگاه که روح و مجردات از بدن جدا می شوند، ارواح سعید به ملأ اعلی اتصال مییابند و به سعادتی راه مییابند که شکوه هوا، زمین، درخت، نسیم، نور و حرارت آن را در این عالم نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه به قلبی خطور نموده است.
و أما غیر الکاملین من السعداء کالمتوسطین منهم و الناقصین فی الغایة و الأشقیاء على طبقاتهم فتنتقل نفوسهم من هذا البدن إلى تدبیر بدن آخر
او بر آن است که هرگاه از ارواح زیباکاران و صالحین بگذریم، نوبت به ارواح متوسطین و منحطین میرسد که پس از مرگشان گاهی در اندام حیوانات و گاهی در نبات و جماد حلول می کنند.
در پاسخ به نخستین نظر یوذاسف که مربوط به سیر ارواح سعدا، کاملین و اتصال به ملأ اعلی است، اینگونه باید بگوییم که این نظر ربطی به موضوع تناسخ ندارد بلکه بسیاری از آیات قرآن کریم، روایات ائمة معصومین و نیز مکاتب الهی بر این موضوع دلالت می کنند و این مورد را در ضمن نظرات خویش با اندکی تفاوت اعلام نموده اند که مأمن ارواح سعدا کجاست. اما در پاسخ به عقیدة دوم یوذاسف که میگوید؛ ارواح متوسطین و منحطین پس از مرگشان حلول در حیوانات، جماد و نبات مینمایند این موضوع تثبیت تناسخ است که از نظر آیات قرآن و روایات معصومین صد درصد باطل است؛ اما چرا تناسخ باطل است؟
باید دانست لزوم فراهم آمدن دو نفس در یک بدن تناسخ را باطل و طرفدارانش را منکوب مینماید. به قانونی در جهان آفرینش اشاره می کنیم که هرگاه بدن موجود استعداد کامل داشته باشد تا اشراق نفس بر او اعطا شود از مبدأ فیاض نفسی شایسته بر وی افاضه می شود؛ یعنی در لحظه ای که وجودی مستعد می شود تا در عالم خارج چهرة انسانی پیدا کند، خداوند به حسب خود آن وجود، به او نفسی می دهد تا آن نفس در هیئت جسمی او اثر بگذارد و نام انسانیت بر او اطلاق شود. برای فهم مطلب می توان به فضای تاریکی اشاره کرد که هیچ روزنه ای به خارج ندارد، اما زمانی همین فضا مستعد روشنایی می شود و روزنه ای از نور به روی او گشوده شده و آن فضای تاریک را روشن می کند؛ جسم هم این چنین با اعطای نفس روشن می شود و از نور نفسی که لایق نوعی خود اوست بهره ور میشود. ازطرفی، فلاسفه نفس را جوهر مفارق می دانند که برای تدبیر بدن نیاز به افکندن پرتو اشراق دارد؛ اما آنچه در این میان حائزاهمیت است این است که باید نفس قدسی هر بدن پرتوش را بر همان تن بیفکند و بس. اما اگر طبق قانون تناسخ نفس به بدن دیگری تعلق یابد، لازم میآید که یک بدن دو مدبر داشته باشد و چون قاعدة «دو فاعل بر مفعول واحد در یک زمان لایمکن است» جاری می شود ورود دو نفس بر یک بدن نیز ناممکن و نظر تناسخ باطل می شود.
به انتظار ادامة گفتار در مرحلة بعدی باشید...
منبع: از تحقیقات محقق و فیلسوف متأله دکتر سیدعلی موسوی ذیل جلد نهم اسفار
[1]. لغتنامة دهخدا.
[2]. همان.
[3]. (اصطلاح اصول و فقه ) عبارت است از انتهاء حکم شرعی بطریق شرعی که متراخی باشند. (نفائس الفنون، قسم اول، ص142؛ لغتنامة دهخدا.)
[4]. نَسَخَت الشمس ُ الظل َّ و الشیب ُ الشباب. (لغتنامة دهخدا.)
[5]. همان.
[6]. تغییر صورت دادن و منتقل شدن روح انسانی بعد از مردن جسمش به جسم دیگر که لفظ دیگرش تناسخ است.
[7]. اسفار، ج9، ص6.
[8]. همان، ص2.
نظر کاربران
2من از شاگردان یکی از صحابه استاد هستم و کنفرانس تناسخ داشتم این ترم.
قبل از خوندن مقالات فکر میکردم تناسخ همین چیزاییه که میگیم یه جا بودیم دوباره اومدیم وفرق تناسخ و عالم زر رو نمیدونستم
ممنون از مقالات خوبتون