شناخت اصل ضرورت
«بسمه تعالی»
شناخت اصل ضرورت
آیا تا به حال به این موضوع اندیشیده اید که چه عاملی در پیدایش اولیة عالم نقش دارد؟ اصل علت یا اصل ضرورت ؟
در ابتدا باید بفهمیم منظور از «ضرورت» چیست؟ بهطور مثال گاهی در محاورات گفته میشود «این کار ضرورت دارد.» یا در متون علمی پس از بحث پیرامون یک مطلب عنوان میکنند «این موضوع ضرورت دارد.» یا در یک متن حقوقی که روی آن کار میکنند میگویند «این متن ضرورت دارد.» باید واژة «ضرور» و «ضرورت» را از نظر لغوی و اصطلاحی موردبررسی قرار دهیم و به منشأ آن بپردازیم. لغت «ضرور» ازجمله به «بودن»، «بایست»، «ناگزیر»، «لاجرم» و «آنچه از آن رها نشود» معنی شده است.
و عند اهل السّلوک هی ما لابدّ للإنسان فی بقائه و یسمّی حقوق النّفس. (لغتنامة دهخدا، ذیل لغت «ضرورت».)
«ضرورت» در نزد اهل سلوک عبارت است از چیزی که هستی او را تا ابد تضمین میکند. لازم است بدانیم ریشة «ضرورت» از حوزة منطق است.
اما در تعریف «ضرورت» گفته شده هرگاه نسبت حامل و محمول یا موضوع و محمول یا حتی مبتدا و خبر از نظر ادب بهحدی شدید و تنگاتنگ باشد که یکهزارم لحظه انفکاک، جدایی و انقطاعی بین آنها نباشد آن را ضرورت نامند. به این معنی که هرگاه کسی گفت فلان چیز ضروری است؛ یعنی این از آن موضوع بههیچوجه جدا نخواهد بود؛ مثلاً وقتی میگوییم «الله»، معنی «الله» هنوز کامل نیست؛ چه وقت تمام میشود؟ آن وقتی که بگوییم «الله واحد است»؛ یعنی تکمیل معنی الله در لغت واحد تمام میشود. یا وقتی میگوییم «الله عالمٌ» «عالم» تکمیل الله است و بر او حمل و پیوستش دادهاند و از نظر منطق «الله» موضوع و حامل، و «عالمٌ» محمول آن است. پس یافتیم ضرورت از سه رکن حامل (اسم فاعل)، محمول (اسم مفعول) و حمل (مصدر) درست میشود.
اما از کتبی که در منطق نوشته شده اند میتوان به لئالی، مقدمة شرح منظومة حاج ملاهادی سبزواری(اعلیالله مقامه)، و منطق ارسطویی معروف به حاشیة ملاعبدالله اشاره کرد که در هر یک از این منابع لغت «ضرورت» متفاوت تقسیم شده است و ما در این گفتار به دو قسم آن اشاره میکنیم: یکی ضرورت ازلی و دیگر ضرورت ذاتی؛ ضرورت ازلی، ضرورتی است که یک محمول برای خودِ ذاتِ موضوع، بدون هیچ قید و شرطی ضرورت دارد. (اسفار، ج1، ص157؛ نهایة الحکمة، ص۷۰.) برای فهم این مطلب بلاتشبیه میتوان به آتش و حرارت مثال زد که حرارت عین آتش است و آتش عین حرارت. محال است حرارت آتش را غیر از آتش بدانید؛ یعنی این دو از هم جدا نیستند؛ نام این ضرورت است. درواقع، ضرورت ازلیه بی نیاز است و خود در عین خود است. جود او عین اوست، عین او جود اوست.
یا هنگامی که میگوییم «الله واحدٌ، محمدٌ رسول الله(ص) یا «علیٌ ولی الله(ع)، الفاطمة عصمة الله(س)»؛ به این معنی است که هر جا الله هست، واحد هم هست. هر جا محمد(ص) هست، رسولالله هم هست. هر جا علی(ع) هست، ولیالله هم هست. هر جا فاطمه(س) هست، عصمتالله هم هست. این جملات، ضروری ازلی اند؛ یعنی هیچگاه موضوع از محمول جدا نیست و همیشه با یکدیگر و همراه هم هستند.
اما اگر ضرورت یک محمول برای ذات یک موضوع به شرط وجودِ آن (یعنی در حینِ موجود بودنِ موضوع) ثابت باشد به آن «ضرورت ذاتی» گویند؛ مثلاً وقتی گفته میشود «انسان انسان است»، این ضرورت ذاتی است؛ یعنی یک موضوع آن ضرورت دارد.
بهعبارت دیگر، ضرورتِ ذاتی به این معناست که محمولی بر ذاتِ یک شیء حمل شود، بهگونهای که خودِ ذاتِ موضوع برای پذیرش آن محمول کافی باشد که در اینصورت، چون محمول از خودِ ذاتِ موضوع برآمده است، از آن ذات جدایی ناپذیر بوده، برای آن ضروری است. اما در این نوع از ضرورت، چون خودِ ذاتِ موضوع، واجب الوجود و قائم به ذاتِ خود نیست، تا وضعِ ذاتِ آن، مساویِ وجود داشتنِ آن باشد، باید حتماً همراه با ذاتِ آن (که موضوع است)، وضع و حالتِ موجودیتِ آن را در نظر گرفت وگرنه (بدون در نظر داشتنِ حالِ موجود بودنِ آن...) معدوم و نابود میشود و لذا چیزی نخواهد بود تا دارای ذات باشد و محمولی بر ذاتِ آن حمل شود.
از دیگر مواردی که میتوان برای ضرورت ذاتی مثال زد، زادن طفل از بطن مادر است. به این معنی که مادر وقتی باردار میشود ذاتاً این بارداری به مادر اطلاق میشود و ضرورت دارد که وقتی موعدش فرا میرسد این بار را به زمین نهد یا مانند عدد چهار که زوج بودن ضرورت ذاتی آن است. حال، با توجه به توضیحاتی که در مورد لغت ضرورت داده شد و همچنین به دو قسم از اقسام ضرورت اشاره شد به پرسش اول این گفتار میپردازیم و آن اینکه چه عاملی در پیدایش اولیة عالم نقش دارد؟ اصل علت یا اصل ضرورت؟
اصولاً یکی از اساسیترین اشکالاتی که در امر خلقت مطرح شده این است که چرا حضرت اله باید عالم را خلق کند؟ آیا او نیاز به این فاعلیت داشت که جهان را آفرید؟ در این زمینه میان بزرگان و دانشمندان غربی و فلاسفة متأله اختلاف است؛ به خصوص در مورد علت این پیدایش که به موضوع توحید برمیگردد. بعضی از ماتریالیستها در نظرات خود هرگونه علت را برای ایجاد جهان منکر شدهاند و اصل ضرورت ذاتی را مطرح نمودهاند. به این معنی که آنها معتقدند خلقت حضرت اله ضرورت ذات اوست؛ یعنی نعوذبالله او نمیتوانسته که خلق نکند!عقیدة ماتریالیسمها بر این موضوع تأکید میکند که آنچه در عالم پیدا شدند، از ضرورتند نه از علت؛ یعنی هرگاه موعد چیزی فرارسید منفجر میشود. با این نظر اراده و قدرت صددرصد از حضرت حق سلب میشود. در حالیکه فلاسفة الهیون معتقدند حضرت اله عنایت نمود، اراده نمود و خلق کرد.
اما چه تفاوتی میان قدرت و ضرورت است؟ «القدرة إن کان فعل و إن کان لم یغعل!»
ضرورت حالت یکنواخت دارد! اگر کهکشان، گیاهان، منظومه ها، درختها، مراکز نوری و پیدایش انسان از ضرورت پیدا شوند، نه فرمان و خواسته اصل است و نه مشیت و اراده. اما اگر ممکنات با قدرت حق پیدا شوند، مشیت، اراده، خواستن و نخواستن مطرح میشود.
اما آیا خواستن ها بهترند یا خودکارها؟ خواسته ها. چرا؟ اگر بخواهد حق به حق دار برسد، از خودکار حق به حق دار نمیرسد؛ حجم ها یعنی ظاهرها آرامند اما اگر قدرت باشد، آن هم قدرت حکیمانه، اینجا حجمها آرام نیستند بلکه دلها آرام اند! اینکه خداوند پیامبر را پیامبر قرارش داد، این از ضرورت نیست، این از قدرت است. چرا؟ با قدرت علمی دریافت که احمد، احمد است. با قدرت علمی دریافت فاطمه فاطمه(س) است. با قدرت علمی دریافت علی، علی(ع) است و مولانا حجتبن الحسن(ارواح العالمین له الفداء) امام زمان است. نام این قدرت است. از قدرت علی(ع) پیدا شد. از قدرت فاطمه(س) پیدا شد. از قدرت رسولا...(ص) پیدا شد، از قدرت امام جعفر صادق(ع) پیدا شد؛ پس قدرتها هستند که آرامشها را ایجاد میکنند، ولی ضرورتها حجمها را درست میکنند! این تفاوت بین ضرورت و قدرت است. (استاد موسوی، نقطة الهدایة، ص304.)
از وجهی دیگر، اصل ضرورت در برابر اصل علت الهیون است. در علیت سه اصل نهفته است: 1. قدرت، 2. احتمال امساک، 3. حکمت. علت میتواند بدهد، میتواند ندهد و امساک کند، اما قدرت و امساک او بیهوده نیست، با حکمت است. هرجا حکمتش اجازه دهد، میدهد؛ هرجا حکمتش اجازه ندهد، نمیدهد. درحقیقت، اصل علت هم قدرت در پیدایش عالم را در نظر گرفته، هم امساک را و هم حکمت را! اکنون از شما مخاطبان عزیز میپرسیم، ذرهای به تفکر روید که: آیا آفرینش با اصل علیت سازگارتر است یا با اصل ضرورت ذاتی؟
اما ما در ابتدای این گفتار «ضرور» را لابد، ناگزیر و رهانشدن تعریف کردیم. اگر بخواهیم برای این رهانشدن مصداقی در نظر بگیریم در این خصوص به ارتباط تنگاتنگ میان شیخ انصاری و حاج ملاهادی سبزواری(اعلیالله مقامهما) اشاره میکنیم. نکتهای از این دو شخصیت بزرگوار که یکی قطب فقه و دیگری قطب فلسفه بودند نقل شده. گویند در ایامی شیخ انصاری(اعلیاللهمقامه) به مشهد مشرّف شده بودند که از آستان ثامن الأئمه بهره بگیرند. در سومین روزی که در حرم مقدس حضرت رضا(ع) تشریف داشتند یکباره شیخ انصاری(اعلیاللهمقامه) دید یک اعجوبه ای وارد صحن مقدس میشود، جلو رفت و فرمود: «صباح النور» حاجی پاسخ داد: «صباح الخیر» فرمود: «من الإین إلی الإین»؛ «از کجا می آیی به کجا میروی؟» فرمود: «از یار می آیم، به سوی یار میروم.» فرمود: «نامتان چیست؟» فرمود: «هادی ام.» فرمود: «نشناختمت.» فرمود: «اهل سبزوارم.» فرمود: «باز هم نشناختمت.» فرمود: «اگر خدا قبول کند، حاج ملاهادی سبزواری ام.» فرمود: «آن فیلسوف تویی؟» فرمود: «بله!» شیخ انصاری با آن عظمت فرمودند: «حالا میتوانم من از شما یک تقاضایی بکنم؟ میل دارم که ما با هم یک مبادلة علمی بکنیم. یک روز من ناب فقه را به شما تدریس کنم، یک روز هم شما ناب فلسفه را به من تعلیم بده.» حاجی پذیرفت بعد از آن منزلی کرایه کردند، یک روز از صبح تا ظهر، بعدازظهر تا غروب، بعد از نماز مغرب و عشا تا نیمهشب شیخ انصاری فقه را به حاجی تدریس میکرد، روز بعدش حاجی سبزواری به همین صورت فلسفه را به شیخ تعلیم میدادند. شیخ انصاری در دورانی که زعامت حوزة نجف را بر عهده داشتند، سه سال تمام در درس فلسفة حاجی شاگردی کردند؛ سه سالی که به لحاظ کیفیت از بیست سال هم بالاتر بود، چون وقتی که از صبح تا ظهر، بعد از ظهر تا غروب، از غروب هم تا نیمهشب اینگونه درس خوانده شود، هر روزش به قدر یک ماه بار علمی دارد. در طول این مدت از حوزة نجف به شیخ نامه می نوشتند و درخواست میکردند که به حوزه بازگردند، ایشان هم در جواب مینوشت: «غرق یارم، یار مرا رها نکند.» پس از سه سال که هر دو اشباع شدند، حاجی به سبزوار بازگشت و شیخ هم به نجف رهسپار شد.
اما ارتباط این دو شخصیت چنان مستحکم بود که نقل شده بعد از این مدت اگر کسی به سبزوار خدمت حاجی میرسید و عازم نجف بود، از ایشان می پرسید «وقتی به نجف رسیدم اول به که سلام بدهم؟» ایشان میفرمود: «اول به استاد من سلام بده، سپس به حضرت علی(ع).» باز در نجف که خدمت شیخ می آمدند میگفتند: «آقا، ما میخواهیم به مشهد برویم.» میفرمود: «اول بروید به استاد من در سبزوار سلام بدهید، بعد به خدمت امام رضا(ع) بروید چون میدانم حساب چیست.» همینطور در حلقة درسی شیخ انصاری در نجف تا نام حاجی را میبردند، یکمرتبه شیخ از جا برمیخاست، دستهایش را روی سر میگذاشت، به زمین می نشست، باز بلند میشد و به زمین می نشست و حاجی هم همان، هرگاه که نام شیخ را استماع میکرد اینگونه میفرمود: «بأبی أنت و أمی فداک».
احترام علمی این بزرگواران این بوده، حال ببینید ما کجاییم و آنها کجایند؟ آنها غرق در علم و صاحب علم میشوند تا حدی که «جملة غرق یارم، یار مرا رها نکند!» را بر زبان جاری میکنند، اما در عوض هستند کسانی که تصور میکنند فرضاً با چهار کلمة علمی به جایی رسیده و با خود میگویند دیگر ما تمام علوم را در اینجا داریم ولی بدانند در حق خود جفا میکنند، با اینهمه نعمتی که آن را نادیده میگیرند! پس ضرورت یعنی رها نشدن، بایست و هست و مصداق آن را در ملاقات این دو بزرگوار یافتیم.
پانویس: ضرورت دارای اقسامی است: ضرورت ازلی، ضرورت ذاتی، ضرورت وصفی، ضرورت وقتی، ضرورت به شرط محمول.
منبع: رساله های واجب و امکان حاصل تدریس جلد اول اسفار و رسالة هود حاصل سخنرانی سال 1376هش استاد دکتر سیدعلی موسوی
نظر کاربران
0