noor ostad
besmelah
کاربرمهمان خوش آمدید عضویت
English

بارقه‌‌‌‌ای عرفانی از بحث امور ذهنی

«بسمه تعالی»

بارقه ای عرفانی از بحث امور ذهنی

 به این گفتار نظر افکنید و اگر آن را به‌‌شیوایی یافتید امید است که بر جان نهید.

کسانی که از دریای بی‌کران فلسفه، حکمت و عرفان اسفار اربعة عقلیة صدرایی و تفسیر صافی ملامحسن فیض کاشانی بهره جسته و سال‌های متمادی در حلقة درس فیلسوف متأله استاد علامه سیدعلی موسوی حضور داشتند و از تدریس و تحقیقات این دو دریای لایتناهای معظم‌‌له جامی نوشیده‏ و ان‏شاءالله خواهند نوشید، نمونه‌‌ای از نظرات علمی، فلسفی و عرفانی استاد را به رشتة تحقیق و تبیین درآورده‌اند باشد که موردتوجه‌‌ مخاطبان قرار گیرد.

بحث ما در این گفتار موضوع امور ذهنی از گذر بارقة عرفانی است که حضرت ملاصدرا(اعلی‏ الله مقامه) در منهج ثالث می‏فرماید: «فی الإشارة إلی نشأة أخری للوجود غیر هذا المشهود» (اسفار، ج۱، ص۲۶۳.)

یعنی این مطلب به نشئه‌ای غیر از وجودهای عینی که در خارج هستند، اشاره می‌‌کند و ما از چیزی می‌‌خواهیم سخن بگوییم که در غیب است و در عینی که هست، نیست؛ به‌‌عبارت‌‌دیگر، ما از چهره‌هایی که با چشم دیده می‌‌شوند، سخن نداریم بلکه می‌‌خواهیم از چهره‌های پوشیده و اساساً از عالم و عین دیگری سخن بگوییم؛ اما آن چیست که در من و تو هست ولی پنهان است و در عینی که پنهان است، آثار آن آشکار است؟ 

درواقع، آن‌‌گاه که دست تو حرکت می‌کند، زبانت به تکلم می‌آید، اثر این وجود پنهان، آشکار می‌‌شود. آنچه که یک‌‌‏مرتبه در درون تو پیدا شده و دیگر رهایت نمی‌کند و در هر لحظه به تو  نهیب می‌دهد، از آن تعبیر به «وجود ذهنی»(1)  و «ظهور ظلی» شده است. درحقیقت، باید گفت یک چهره و یک عین است که ظرفش لااندازه است و نورانیت یا تاریکی آن بستگی به این دارد که چه آبی در این ابریق ذهن ریخته می‌شود زیرا آب کدورت آن را کدر و تاریک می‌کند، آب شک و ریب چهرة زیبای آن را نابود می‌کند و آب عیب‌ها پرعیبش می‌سازد. پس باید آب عین، آب جمال و جلال و آب عشق در آن بریزند تا ذهن شفاف و نورانی شود! 

این جمله به ما نهیب می‌‌‏دهد که ای مخاطب تو خود زینت‌‌دهندة عالم ذهن خود هستی! این بیان مادامی اساس است که موضوع امور ذهنی پذیرفته شود ولی بسیاری به جای ذهن «خاطره» را پذیرفته‌اند و مثال‌ها و شواهدی در این مورد می‌‌زنند و حضرت استاد هم ازجمله کسانی هستند که این نظر را پذیرا هستند و به اصل خاطره معتقد هستند. ازاین‌‌جهت می‌‌فرمایند: «دریافت‌ها برای انسان به چند گروه تقسیم می‌‌شوند؛ گاهی یک دریافت در حد واهمه است؛ یعنی یک موضوع ناشناخته یا مبهم جزو دریافت‌های انسان می‌شود که در ویترین واهمة او جای می‌گیرد و به‌‌‏سرعت از بین می‌‌رود و گاهی‏ اوقات دریافت انسان به اندازة تصورکردن آن موضوع است و فقط لحظه‏ای در ویترین تصوری می‌ماند و اگر به‌‌عنوان تصدیق بیاید، مدت‌‌زمانی خواهد ماند ولی وقتی انسان عین و جان یک موضوع را بیابد که موجب جلوه و شکوه درون او شود، نام آن دیگر امور ذهنی نیست بلکه «خاطره» است.»؛ یعنی گاهی اوقات برخورد تو انسان با صنمی است که عین او،‌ جلال، جمال و موهبت او چنان به ذهنت سایه افکنده که چشم تو او را می‌بیند، گوش تو صدایش را می‌‌شنود و پاهایت به‌‌سوی او می‌‌رود نه‌‌تنها با پای جسم بلکه با دل به‌‌سویش می‏دوی که این همان خاطره و ظهور ظلی توست.

پس «خاطره» نیرویی است در درون تو که منتظر است با جلوه و بارقه‏ای پرگردد. قابل‌‌توجه اینکه: «خاطره» گران، سنگین و پرمایه است به‌‌همین دلیل اولیاء‏الله، سالکان حق و شیفتگان این وادی لایتناها از آنچه دارند خوشحال هستند نه به آنچه می‌‌دانند؛ یعنی آنچه در عین و جان یک صنم است برایشان ارزشمند است؛ مانند پیر هرات که در مناجاتش این‏گونه می‌فرمود: «چون تو را دارم خوشحالم نه آن را که دانم.»

حاج ملاهادی سبزواری گوید: «هو الوجود الذی یترتب علیه الآثار المطلوبة»؛ (شرح منظومه، ج2، ص122.) 

آری، ذهن مانند عاشق و معشوق آثار مطلوبی به همراه دارد. چنان‌‌که وقتی لیلی نام مجنون را می‌شنید، منقلب می‌شد در صورتی‏ که مجنون نزد وی حضور نداشت. یا در قضیة دیگری داریم که عارفی از راه رسید، گروهی او را دیدند و پرسیدند: «ما هو اسمک؟» اسم تو چیست؟پاسخ داد: «هُوَ» گفتند: «از کجا می‌آیی؟» پاسخ داد: «هُوَ» پرسیدند: «چه می‌خواهی؟» گفت: «هُوَ»، درواقع، هُوَ نشان از هستی، چهره و عین یار است.

افرادی که از آن شخص عارف سؤال می‏کردند فریاد برآوردند که آیا منظورت از «هُوَ» همان «الله» است؟ آن عارف همین‏ که کلمة «الله» را شنید، صیحه‌ای زد و درلحظه جان به جانان نثار نمود. او را بردند و طی مقدماتی دفن نمودند. روزی یکی از دوستان او را در عالم رؤیا دید و گفت: «چرا پس از شنیدن نام الله جان به جانان سپردی؟» گفت: «نباید می‌مردم؟ ای غافل! نام یار همانند چهرة یار است، آن‏که غرق یار است، اگر نام او را  بشنود، صدا از گوش او به جان، از جان به خون و از خون به شغفش آید و چون شغف که گوشه‌ای از جان دل است، گنجایش ماندن او را نداشت، به لرزه آمد و سپس  بیهوش و تسلیم شد و چون تسلیم شد، دیگر برنگشت؛ از این جهت مُردم.»

گفتم: «ای دوست، چگونه به این مقام راه یافتی؟»

گفت: «از صداقتی که داشتم!» پس تمام کسانی که نام یار را بشنوند و جان ندهند، دروغ‌گو هستند. آری، چنین مقامی از گذر دریافت‌های عینی ذهن به دست می‌‌‏‏آید. چنان‌‌که مولانا سروده است:

سوختم من سوخته خواهد کسی                      تا ز من آتش زند اندر خسی 

این هم مبحثی بود پیرامون امور ذهنی از گذر عرفان که امید است روزی قطره‌‌ای از جان و عین جلوة یار به روح، نفس، قلب و اعضا و جوانح ما هم چشانده شود.

منبع: از سلسله مباحث تحقیقی فیلسوف متأله استاد سیدعلی موسوی ذیل تدریس جلد اول اسفار


----------------------

(1)وجود ذهنی آن است که صورت ماهیتی را به ذهن منتقل می‌کند؛ به‌اصطلاح, موضوعی را تجسم می‌کند ولی هیچ اثری در او قرار نگیرد. مانند اینکه اگر انسان کوه یا فلک را هم در ذهن جای دهد، هیچ سنگینی و آثار خارجی در صاحبش آشکار نمی‌شود. 


نظر کاربران

0
دیدگاه شما