noor ostad
besmelah
کاربرمهمان خوش آمدید عضویت
English

فلسفه وجود قدیس مهدی آل محمد (عج)

«بسمه تعالی»

فلسفه وجود قدیس مهدی آل محمد (عج)


بخشی از سخنرانی فیلسوف متأله استاد علامه سید علی موسوی در کبودان_بردسکن در نیمه شعبان 1422 هجری قمری

فلسفه مهدی (عج) یا اصل ولایت یکی از مباحثی است که جهان بشریت و جهان دانش روی آن نظر داده‌اند که فلسفه قائــم، آیا برای علم اوست؟ آیا برای ولایت اوست؟ آیا برای فرمان دادن اوست؟ آیا برای عدل اوست؟ آیا برای عاطفه‌های اوست؟ آیا برای مهرهای اوست؟ آیا برای آرامش دل‌هاست؟

تمنا دارم عنایت بفرمایید:

آنچه همه محققان و دانشمندان و عرفا و فلاسفه متأله در مورد امام حق که به عنوان صنم عالم، یا به عنوان مدل خلق،‌ یا به عنوان اصل اصل‌ها یا به عنوان جمال جمال‌ها، یا به عنوان آرامش دل‌هاست گویند، آن است که او باید بیاید تا دل‌هایی که در اضطرابند، آن‌هایی که بی‌پناهند، آن‌هایی که دردشان را کسی دوا ننموده، آن‌هایی که ناله‌هایشان به گوشی نرسیده، ‌آن‌هایی که اشک ریختند، اما کسی اشک آن‌ها را به بادی نگرفته... او باید بیاید و همه ‌این دل‌ها را آرامش بدهد.

پس فلسفه وجودی مولانا حجه بن الحسن ارواح العالمین له الفداء نه برای کشتن است!

(تمنا دارم عنایت بفرمایید. اینک که توفیقی شد در این شب عزیز به محضرتان باشیم، ‌بذل عنایت بفرمایید).

 او نمی‌آید تا شکم‌ها را پاره کند! ‌او نمی‌آید تا سرها را از بدن‌ به دور افکند! او نمی‌آید که خانه‌ها را ویران کند! او نمی‌آید که اتّصال‌ها را به هجران ببرد! او نمی‌آید که دردها را فراوان کند! ‌او می‌آید تا جان‌ها را جان بدهد! او می‌آید تا همه بیچارگان را به چاره برساند.

نام او، عنوان او، ‌اصل او ،‌ جلال او،‌ جمال او، قوه الحق و حقیقه الحق، امام به حق و بقیه حق و آرامش ده حق و جان جانان حق، امام زمان، مهدی آل محمد(عج) است.

(پس از آن که مستمعین صلوات پراکنده‌ای فرستادند، حضرت استاد فرزانه دکتر سید علی موسوی خطاب به مستمعین فرمود: یا صلوات نفرستید که بحثی با شما نیست اما اگر صلوات فرستادید حقش را ادا بفرمایید که اگر رخ به رخ با امام زمان شدید، از چهره مبارکش شرمتان نیاید که بفرماید «دوست من! چرا نام مرا به ولنگاری بردی؟! یا نباید نام مرا می‌بردی، آنگاه که بردی ، با حرارت ببر!» تمنا دارم یک صلوات بلندی لطف بفرمایید) .

تمنا دارم بزرگواری بفرمایید:

چرا امام زمان باشد؟

اول بحث همین است. یعنی اگر شما سری به بعضی از دانشکده‌های علمی در جهان اسلامی بزنید، گاه این سؤال مطرح می‌شود.

مثلاً شما دبیر، ‌معلم و ‌مدرس هستید، ‌یا نه، ‌بابا یا ‌مادر یک خانواده هستید، یا دیگر کسی که با دل‌ها سر و کار دارید،‌ امکان دارد از حضرتعالی بپرسند: امام زمان چه نقشی دارد؟ چه دردی را به درمان می‌رساند؟ می‌خواهد چه بگوید؟!

دنیایی که دنیای اتم‌هاست، دنیای فانتوم‌هاست، در دنیایی که ابزار علمی را رها می‌کنند، به فضا می‌رود و در جوّ لایتناهی، ‌در حینی که دارد عکس می‌گیرد، ‌ذره‌ذره‌های اتم‌ها را می‌شمرد، ‌به دستگاه کامپیوترها تحویل می‌دهد؛ یا فرستنده‌ای که در فضا رها می‌کنند، از ذره‌ذره‌های جوّ لایتناهی گراور عکس می‌کند، در چنین قیل و قال، در چنین گیر و دار در چنین غوغای عالم، یک فرد می‌خواهد چه نقشی داشته باشد، می‌خواهد چه کار کند؟!

اگر در پاسخ این سؤال به مخاطب بگوییم «تو بی‌دینی که داری این حرف‌ها را می‌زنی،» می‌گوید «خودت بی‌دینی!» اگر بگوییم «تو نادانی،» می‌گوید «خودت نادانی!»

پس ما چه باید جواب دهیم؟

مطالعه کردم، بررسی نمودم و به اینجا رسیدم:

«طبیعت هدفدار نیست و کمال خود را جستجو نمی‌کند بلکه به سوی انهدام می‌رود و نام این دیالکتیک طبیعت است».

پس طبیعت می‌کوشد تا انسان را به زوال و نابودی ببرد. طبیعت نمی‌خواهد شما زنده بمانید!

(دقت بفرمایید)!

طبیعت نمی‌خواهد شما سر و صورتی داشته باشید! طبیعت نمی‌خواهد شما قبراق باشید! طبیعت نمی‌خواهد محقّق، محقّق باشد! طبیعت نمی‌خواهد دانشمند دانشمند باشد!‌ یعنی بازی می‌کند، ‌بازی که کرد، ‌هستی او را می‌گیرد. هستی‌اش چیست؟ نور چشمش را، ‌شنوایی گوشش را، فرمول بیانش را، حرکت خونش را، دوری الکترون‌هایش را، و هستی جسمش را می‌خواهد بگیرد!

یعنی او نمی‌خواهد شما زنده بمانید! این نظر مبارکتان باشد .

کار طبیعت جبر است، کار طبیعت انهدام است یعنی خراب می‌کند.

چطور خراب می‌کند؟ شما به خانه‌هایتان نگاه کنید، این خانه‌هایی که پنجاه سال پیش ساختید، دیواره‌اش خراب شده، اسم این انهدام است.

طبیعت می‌خواهد دیواره‌ها سالم نباشد! طبیعت می‌خواهد درخت‌ها پژمرده باشند! ‌طبیعت می‌خواهد دریاها خشکیده باشد! طبیعت می‌خواهد انسان افتاده باشد!

باید یک ابرقدرت، باید یک صنم، باید یک اصل، باید یک حقیقت در عالم جاوید بماند که طبیعت را زیر پا بگذارد. یک ابرقدرت باید با طبیعت بستیزد،‌ باید جدال کند، ‌باید او را بکوبد و بگوید:

آهای آقای طبیعت که می‌خواهی دیوارها خراب شوند، آقای طبیعت که می خواهی درخت‌ها پژمرده باشند تا تو سروری کنی،‌ من باید بمانم و سرور باشم.

یعنی اگر راست قامتان باشند که طبیعت نمی‌تواند سروری کند. باید راست قامتان بخفتند، باید راست قامتان خموش باشند، تا ناقص‌ها جلوه کنند.

اگر محقّق باشد، بیسواد کاره‌ای نیست او نمی تواند قد برافرازی کند. باید کاری کند که تحقیق‌ها خفه گردند تا نادانان رو بیایند! کار طبیعت این است.

پس طبیعت هدفدار نیست، کمال خود را جستجو نمی‌کند. بلکه بسوی انهدام و زوال می‌رود.

طبیعت می‌خواهد هم دیواره‌ها را خراب کند ‌و هم هستی‌ها را به زوال ببرد. اما ابرقدرت و ابرمردی راست قامت در جدال طبیعت، پا به فرق طبیعت می نهد و نمی‌گذارد طبیعت انسان را  نابود کند.

یعنی کار طبیعت ‌این است که مثل آسیا می‌گردد که ذره ذره‌های عالم را آرد کند اما یک قطبی که مولا علی (ع) در خطبة‌ شقشقیه‌اش می‌فرماید:

ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَه وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْر…فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا ...

به خدا قسم آن وقتی که من در خانه نشسته بودم و آن هایی که حقشان آن نبود قدم جلو نهادند و من در خانه ماندم مانند کسی که خاشاک به تخم چشمش وارد شده باشد و مانند کسی که به گلویش استخوان قوسی فرورفته باشد و نتواند از گلو درآورد و حال اینکه من قطب «رحی» هستم یعنی من میله آسیای عالمم نمی‌گذارم  عالم آرد شود. نمی‌گذارم عالم خراب شود. نه من نمی‌گذارم، پیغمبر هم نمی‌گذارد، نه پیغمبر، علی(ع) هم نمی‌گذارد، نه علی (ع)، ‌فاطمه (س) هم قدرتش آن است که عالم را حفظ می‌کند. حسن و حسین علیهماالسلام هم همانند، ‌سجاد هم همان است، باقر، جعفر، ‌علی بن موسی، ‌موسی بن جعفر، جواد الائمه هم همان است، حضرت علی بن محمد یا محمد بن علی، حضرت هادی و عسکری (علیهم‌السلام) هم همان هستند. اما این‌ها در یک مقطع از زمان هستند. یعنی علی (ع) یک مقطع از زمان داشت، فاطمه (س) یک مقطع از زمان داشت، رسول‌الله (ص) یک دوره اما یک قطب دائره ‌عالم امکان است که با تمام طبیعت جدال می‌کند و ‌نمی‌گذارد بشر نابود شود، هستی‌هایش نابود گردند، او مولانا حجت بن الحسن ارواح العالمین له الفداء ‌است. آن راست قامت نمی‌گذارد که طبیعت انسان را نابود سازد. اما برای این‌که این اصل دائم بماند یک ستارگان درخشانی را قرار دادند که تقویت امام زمان می‌کنند آن‌ها شهیدانند. شهید هم نمی‌گذارد که طبیعت انسان را نابودش بسازد.

پس فلسفة‌وجودی امام زمان برای چیست؟ برای این‌که عالم نابود نشود، برای گرفتن رحمت است، برای گرفتن فیض است، او با یک دستش می‌گیرد به دست دیگرش به مردم می‌دهد. دعا برای مردم می‌کند، رحمت می‌خواهد... همة‌ این‌ها هست.

اگر ما جهان را یک واحد حساب کنیم. یعنی مثل یک انسان حساب کنیم. جهان یعنی چه؟ یعنی ده میلیارد سال پیش، صد میلیارد زمان آینده. او چون یک انسان است و این انسان یک قلب لازم دارد، مغز متفکر لازم دارد، چشم لازم دارد...

قلب عالم هم‌اکنون یک حقیقت است و آن حقیقت امام زمان مهدی آل محمد (عج) است.

یعنی حضرتش قلب عالم است. اگر خدایی نخواسته این خون‌هایی که دارد در قلب پمپاژ می‌شود که هر قلبی در یک شب و روز چند تن خون را پمپاژ می‌کند، اگر یک واحد سلولی از کار بیافتند تمام این بدن در جا از کار افتاد. اگر یک لحظه امام زمان مهرش را از این عالم ببرد، حتی برای ‌یک لحظه، دیگر نه مایی هستیم، ‌نه شمایی، این را بدانید. یعنی ما که زنده هستیم، ‌ما که به رحمت می‌رسیم، ‌ما که به فیض می‌رسیم، ‌از آن غمزه نازنین امام زمان است. اگر یک مژه چشم به هم بزند و بی مهر باشد، آنچه در این عالمند نابود می‌شوند.

پس نبوت چشم عالم است. عصمت و ولایت مغز متفکر عالم است و امام زمان قلب این عالم است.

منبع: از سلسله مباحث تحقیقی فیلسوف متاله استاد سید علی موسوی

نظر کاربران

0
دیدگاه شما